سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

4 . ابن قتیبه دینوری (212-276هـ) :
وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن
بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار
علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفسه عمر بیده . لتخرجن
أو لأحرقنها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمة ؟ فقال :
وإن
فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین .

الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 .
ابی بکر به
دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد
علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد
عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولى آنها اعتنایى نکرده و از خانه خارج
نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:
و الذى نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فیها .
به همان خدایى که جان عمر در دست اوست،
سوگند یاد مى کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانى که در آن هستند
آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه
است. عمر پاسخ داد: باشد!!

در روایت دیگری آمده است : عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود .
«ابن قتیبه» مى افزاید:
... فاطمه(علیها السلام) چون صداى آن ها را شنید ، با صداى بلند ندا کرد:
یا ابت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ... .
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30 .
اى پدر! اى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم‌ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابى قحافه دیدیم...
انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه :
برخی از وهابیون ، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن
قتیبه اشکال می‌کنند و از این طریق می‌خواهند روایاتی را که وی در کتابش
آورده و حقایقی را که آشکار کرده است ، از اعتبار بیندازند . که در جواب
می‌گوییم :
اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینورى» در مصر و سایر
کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطى از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله
در کتابخانه هاى مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛
ثانیاً : بسیارى از علماى اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن‌ها ،
به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل
روایات تاریخى به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن
از بزرگان اهل سنت اشاره می‌کنیم :
1. ابن حجر هیثمى در کتاب تطهیر الجنان و اللسان .
تطهیر الجنان و اللسان ، ابن حجر هیثمى ، ص72 .
2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد.
العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.
3 . نجم الدین عمر بن محمد مکى مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذکر حوادث سال 93 هـ مى نویسد :
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة...»
اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .
و سپس حکایت دستگیرى «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر مى کند .
4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة السمطیه» .
الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .
5 . تقى الدین فاسى مکى در کتاب «العقد الثمین» .
العقد الثمین ، تقى الدین فاسى مکى ، ج6 ، ص72.
6 . شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء» .
معرکة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .
7 . جرجى زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» مى نویسد :
الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها
بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة
1900 و منه نسخ خطیة فی مکتبات باریس و لندن .
تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجى زیدان، ج2، ص171.
8 . فرید وجدى در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» مى نویسد:
اورد العلامة الدینورى فی کتابه الامامة و السیاسة...
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ج2، ص754.
و باز در جایى دیگر مى نویسد :
... کتاب الامامة و السیاسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدینورى المتوفى سنة 270 ه .
همان ، ص749 .
ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت
علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و
ناگوارى که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ایراد گرفته اند که
چرا وى به وظیفه پرده پوشى و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است !
آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران مى بایست از نقل این حقایق
خوددارى مى کرد !!
ابن عربى در کتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :
و من اشد شیئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال.
فاما الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب
الامامة و السیاسة ان صحّ عنه جمیع ما فیه .
العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .
از سخت ترین و
ناگوارترین امور در جامعه ، یکى اندیشمند ناآگاه و دیگرى بدعت گذار حیله
گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامة و
السیاسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر
نسبت همه کتاب به او صحیح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در این صورت اشکال
بر پسر او وارد است ، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است ) .

البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد ، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند .
شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در
هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سکوت ، کتمان و پرده
پوشى کنند .
ابن حجر هیثمی می‌نویسد :
صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.
پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیری هاى میان صحابه اجتناب کنند .
وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم
ها و تعدیات و صدماتى که به حضرت على ، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم
السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولى واجب است .
ابن حجر هیثمى سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار مى دارد :
... مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع
جلالته القاضیه بأنه کان ینبغى له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبى الاّ أن
یذکرها فلیبین جریانها على قواعد اهل السنة...
الصواعق المحرقة ، ص93 .
نظر به کتاب
هایى که بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ]
نوشته اند ، شایسته این بود که وى از ذکر جزییات حوادث اجتناب مى نمود ، و
چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بایست جریان این حوادث را مطابق
قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مى نمود.

ابن حجر ، حتى سکوت و اجتناب را هم کافى نمى داند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخى مى کند!
آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزى جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط مى کنید ؟
5 . محمد بن جریر طبری (310هـ) :
عن
زیاد بن کلیب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة والزبیر ورجال
من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة»، فخرج
علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.

تاریخ الطبرى ، ج2 ،‌ ص443.
عمر بن خطاب
به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى
رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى
بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود،
ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او
هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

بررسی سند روایت :
طبری ، روایت را با این سند نقل می کند :
حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب .
حمید بن محمد :

مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبى یقول : لا یزال بالرى علم ما دام محمد بن حمید حیا .
عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت : تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود ، علم در ری باقی بود .
قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید
کان أبى بالعسکر فلما خرج قدم أبى و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ،
فقال لى : مالهؤلاء یسألونى عن ابن حمید .
قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لى : کتبت عنه ؟ قلت :
نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض على ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن
ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الرى فهو أعلم .

ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد
، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس
شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده
است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده
بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم
گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته
ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن
مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است (
من در این زمینه اطلاعی ندارم)
و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ
: قلت لمحمد بن یحیى الذهلى : ما تقول فى محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانى
هو ذا أحدث عنه .
... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم : نظر تو در مورد ابن حمید چیست ؟
پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟

قال : و کنت فى مجلس أبى بکر الصاغانى محمد بن
إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و
ما لى لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیى بن معین .
... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق
بودم ؛ پس گفت : محمد بن حمید برای ما روایت کرد که ...؛ به او گفتم از
ابن حمید روایت می کنی ؟ گفت : چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی
بن معین از او روایت نقل کرده اند ؟
و قال أبو بکر بن أبى خیثمة : سئل یحیى بن معین عن محمد بن حمید الرازى فقال : ثقة . لیس به بأس ، رازى کیس .
... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت : مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست ، زیرک و از اهل ری است .
و قال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن
أبى عثمان الطیالسى یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیى و روى عنه من یقول
فیه هو أکبر منهم .
تهذیب الکمال ، ج25 ، ص100 .
... از جعفر
بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت : ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از
او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه
ایشان ( روات ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل) .
جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی :
وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبهه‌ای نیست . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :
و قال محمد بن سعد : کان ثقة کثیر العلم ، یرحل إلیه .
و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلى : حجة کانت کتبه صحاحا .

تهذیب الکمال ، ج4 ، ص544 .
محمد بن سعد : او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر می کردند .
... او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح .

مغیرة بن مقسم ضبی :
وی نیز از راویان بخاری و مسلم است . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :
عن أبى بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة ، فلزمته .
و قال أحمد بن سعد بن أبى مریم ، عن یحیى بن معین : ثقة ، مأمون .
قال عبد الرحمن بن أبى حاتم : سألت أبى ، فقلت : مغیرة عن الشعبى أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبى ؟ فقال : جمیعا ثقتان .
و قال النسائى : مغیرة ثقة .

تهذیب الکمال ، ج28 ، ص400 .
ابو بکر عیاش : کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم .
یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است .
ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو
دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند.
نسایی : مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب :
وی نیز از راویان صحیح مسلم ، ترمذی و ... است . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می گوید :
قال أحمد بن عبد الله العجلى : کان ثقة فى الحدیث ، قدیم الموت .
و قال النسائى : ثقة .
و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنة تسع عشرة و مئة .
تهذیب الکمال ، ج9 ،‌ ص506 .
عجلی : او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت .
نسایی : او مورد اطمینان است .
ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال 109 از دنیا رفت .

6 . مسعودی شافعی (345هـ) :
فهجموا علیه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه کرهاً ، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً .
اثبات الوصیة ، ص143.
به او هجوم
آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و
سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید .

تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ،‌اشکال شیعه بودن وی مردود است .
الطبقات الشافعیة ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احیاء الکتب العربیة .
7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :
ابن عبد ربّه در العقد الفرید می‌نویسد :
الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علىّ والعباس،
والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة
حتّى بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن
أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته
فاطمة فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما
دخلت فیه الأمة فخرج علی حتى دخل على أبی بکر .
العقد الفرید، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر .
ابوبکر به عمر بن
خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وى گفت:
چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خوددارى کردند، با آنان جنگ کن. عمر
با شعله آتشى که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها
السلام)برداشته بود، به سوى آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن
الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ اى پسرخطاب! آتش آورده اى خانه مرا بسوزانى؟
گفت: بلى، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر)
شما هم داخل شوید ... .
8 . ابن عبد البر قرطبی (368 -463هـ) :
ابن عبدالبر قرطبى می گوید :
 فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها
الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبى، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج8، ص572 .
پس فاطمه به ایشان
گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به
خداوند که چنین و چنان می کنم . و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد .
9 . مقاتل بن عطیة (505هـ) :
ان
ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل
عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر
الحطب على دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار .

الامامة و الخلافة،
مقاتل بن عطیه ، ص160 و 161 که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد
دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ .
هنگامى که
ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتى
را به سوى خانه على و فاطمه (علیها السلام) فرستاد ، و عمر هیزم جمع کرد و
درِ خانه را آتش زد ... .

10 . شهرستانی (548هـ) :
فقال
أی النظام إن عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى ألقت الجنین من بطنها وکان
یصیح أحرقوا دارها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی ، وفاطمة ، والحسن ،
والحسین ، انتهى وفی ذیل الصفحة زیادة هذه الکلمة ( ألقت المحسن من بطنها
) .

الملل والنحل للشهرستانی المتوفى سنة 548 ، ص 83 .
نظام گفته است
که عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ( علیها السلام) ضربه زد که منجر به سقط
شدن نوزاد وی از شکمش شد . و فریاد می زد این خانه را با هر که در آن است
به آتش بکشید ؛ و در خانه به جز علی و فاطمه و حسن و حسین کسی نبود .

11 . ابن أبی الحدید شافعی (655هـ) :
عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر الیهم فقال: «والذى نفسى بیده لتخرجنّ إلى البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم .
شرح نهج البلاغه ، ج1 ، ص164 .
عمر به نزد ایشان آمد و گفت : قسم به کسی که جانم در دست اوست یا برای بیعت بیرون می آیید و یا خانه را بر سر شما به آتش می کشم .
ابن خلکان ، در باره مذهب ابن أبی الحدید می‌گوید :
283 - عز الدین ابن أبی الحدید : وقال ( ابن الشعار
) : عبد الحمید بن أبی الحدید کاتب فاضل أدیب ذو فضل غزیر وأدب وافر وذکاء
باهر، خدم فی عدة أعمال سواداً وحضرة، آخرها کتابة دیوان الزمام. تأدب على
الشیخ أبی البقاءالعکبری ثم على أبی الخیرمصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل
بفقه الإمام الشافعی وقرأعلم الأصول، وکان أبوه یتقلد قضاء المدائن، وله
کتاب العبقری الحسان فی علم الکلام والمنطق والطبیعی والأصول والتاریخ
والشعر؛ وراجع صفحات متفرقة من الحوادث الجامعة.

وفیات الأعیان ج 7 ، ص 342 ، رقم 283 .
... او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود ....
نویسنده فوات الوفیات اینگونه می گوید :
عز الدین ابن أبی الحدید :عبد الحمید بن هبة الله
بن محمد بن محمد بن أبی الحدید، عز الدین المدائنی المعتزلی الفقیه
الشاعر....ومن تصانیفه ..... وشرح نهج البلاغة فی عشرین مجلد . در حاشیه
رقم 1 می گوید : وقال فیه ابن الشعار: ((خدم فی عدة أعمال سواداص وحضرة
آخرها کتابة دیوان الزمام، تأدب على الشیخ أبی البقاء العکبری ثم على أبی
الخیر مصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل بفقه الإمام الشافعی وقرأ الأصول ،
وکان أبوه یتقلد قضاء المدائن))
فوات الوفیات ج2، ص 259، ذیل ترجمه عز الدین ابن أبی الحدید .
... او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود ....
12 . ابن تیمیه حرانی (728هـ) :
وی بعد از نقل سخن علامه حلی رضوان الله تعالی که گفته بود :
وهذا یدل على إقدامه علی بیت فاطمة عند اجتماع أمیر المؤمنین والزبیر وغیرهما فیه .
و این (شواهد گذشته) دلالت دارد که هنگامی
که امیر مومنان و زبیر و غیر او در خانه فاطمه گرد آمدند ، او ( عمر ) بر
این خانه هجوم آورد .
عمل خلیفه اول را در هجوم به خانه صدیق طاهره سلام الله علیها ، این گونه توجیه می‌کند :
وغایة ما یقال إنه کبس البیت لینظر هل فیه شیء من مال الله الذی یقسمه وأن یعطیه لمستحقه ...
منهاج السنة ، ج4 ، ص220 .
نهایت جوابی
که داده می شود آن است که عمر به زور وارد خانه شد تا ببیند آیا چیزی از
بیت المال دراین خانه است تا آن را گرفته و بین مستحقان قسمت کند !!! .
باید از ابن تیمیه و طرفدارانش سؤال کرد که چگونه می‌شود که در
خانه سرور زنان اهل بهشت ، مالی باشد که آن حضرت از تقسیم آن در بین
مستحقانش خودداری کرده باشد ؟!
آیا این توهین صریح به دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیست ؟
13 . ابی الفداء (732هـ) :
وی در تاریخش می‌نویسد :
ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلى علی ومن معه
لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ
من نار على أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلى أین یا بن
الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة فخرج حتى
أتى أبا بکر فبایعه .
وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی .

تاریخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسینیة .
ابو بکر عمر
را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد
؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما . پس عمر با مقداری آتش به
سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد . پس فاطمه علیها السلام او را دید
و گفت به کجا می روی ای فرزند خطاب . آیا آمده ای که خانه ما را به آتش
بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند . پس علی
بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.

14 . صفدی (764هـ) :
انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.
الوافى بالوفیات ، ج5 ، ص347 .
عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد .
15 . ابن حجر عسقلانی (852هـ) و شمس الدین ذهبی (748هـ ):
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال می‌نویسند :
إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
لسان المیزان ، ج1 ، ص268.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید .
البته ابن حجر ، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن
و به بهانه رافضی بودن وی رد می‌کند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء
، وی را این گونه معرفی می‌کند :
349 - ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم .
سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص576 .
هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل
همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء ، مذمت می‌کند و حتی به وی
این چنین فحاشی می‌کند :
شیخ ضال معثر .
پیرمردی گمراه و خطا کار!!!
اما آیا شیعه بودن یک راوی می‌تواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد ؟ در حالی که خود ذهبی در همین کتاب میزان الإعتدال می‌نویسد :
فلو رد حدیث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبویة، وهذه مفسدة بینة .
میزان الإعتدال ، ج1 ، ص5 ، ترجمه أبان بن تغلب .
اگر روایات ایشان [شیعیان] را رد نماییم بسیاری از روایت های رسول خدا از بین می رود و این مفسده ای آشکار است .
و خطیب بغدادی در الکفایة فی علم الدرایة می‌نویسد :
قال علی بن المدینی : « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر ، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی ، یعنی التشیع ، خربت الکتب »
اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی ، همه کتاب ها را نابود کرده ای .
بعد در توضیح سخن علی بن مدینی می‌گوید :
قوله : خربت الکتب ، یعنی لذهب الحدیث .
الکفایة فی علم الروایة ، ص157 ، رقم 338 .
کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین می رود .
و نیز در جای دیگر می‌نویسد :
وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی ، فقال : صدوق فی
الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع ، قیل له : فقد حدثت عنه فی
الصحیح ، فقال : لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج
» .

الکفایة فی علم الروایة ، ص195 ، رقم 349 .
از او در مورد
فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت : در روایت راستگوست ، اما اشکالی که
دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی می کند ؛ به او گفتند : در صحیح
از وی روایت کرده اید .
گفت : کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!

16 . ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (817هـ):
ثم إن عمر جاء إلى بیت علی لیحرقه على من فیه فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) . فقال : ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة .
روضة المناظر فی أخبار الأوائل والأواخر ( هامش الکامل لابن الأثیر ) ، ج11 ، ص 113 ( ط الحلبی ، الأفندی سنة 1301 ) .
عمر به خانه علی آمد
تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد ، پس فاطمه او را دید ؛ عمر
به او گفت : در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند ، وارد شوید ( بیعت با
ابو بکر)
17 . محمد حافظ ابراهیم (1287-1351هـ):
محمد حافظ ابراهیم ، شاعر
مصری که به شاعر نیل شهرت دارد ، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است .
وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة» ، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این
دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت : اگر بیرون نیایید و با
ابوبکر بیعت نکنید ، خانه را به آتش می‌کشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد
.
جالب آن است که وی قصیده‌اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها
بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند .
وی در این قصیده می‌گوید :
وقولة لعلی قالها عمر أکرم
            بسامعها أعظم بملقیها
حرقت دارک لا أبقی علیک بها
         إن لم تبایع وبنت المصطفى فیها
ما کان غیر أبی حفص بقائلها
   
     أمام فارس عدنان وحامیها .

دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج1 ،‌ ص82 .
و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی ؟!
به او گفت : اگر بیعت نکنی ، خانه‌ات را به آتش می‌کشم و احدی را در آن باقی نمی‌گذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد .
جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت .

ادامه دارد...


  

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

منابع اهل تسنن :

روایات بسیاری در کتاب‌های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می‌کند ، خلیفه اول
به همراه عده‌ای از دشمنان اهل بیت ، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را
به آتش کشیده‌اند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه
نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده‌اند .
ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار
روایت ‌: ابن أبی شیبه ، بلاذری ، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین
روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می‌کنیم .
1 . امام الحرمین جوینی (730هـ) :
از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن
صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال
وفات صاحب کتاب ، می‌آوریم .
امام الحرمین جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ،
حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد
، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن
دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن
آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود
:

وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا
یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی
بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏
إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ
جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ
تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ
أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً
مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .

فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ
مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ
ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ
عِنْدَ ذَلِکَ آمِین‏ .

فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 .
زمانی که
فاطمه را دیدم ، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد
، گویا می‌بینم ذلت وارد خان? او شده ،‌ حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده
، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد
، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به
او پاسخ نمی‌دهد ،‌ کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد .
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود ؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .
و من در اینجا می‌گویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر
که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که
به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .

ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید:
وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام
صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینى ... وکان
شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا
صالحا .

تذکرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 .
از
امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن
محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم ( درس گرفتم ) ...
و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش
سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود .

سمعانی در مورد او می گوید :
کان أبو المعالی ، إمام الائمة على الاطلاق ، مجمعا على إمامته شرقا وغربا ، لم تر العیون مثله .
سیر أعلام النبلاء ج 18، ص 469، ترجمه امام الحرمین رقم 240.
ابو المعالی امام الحرمین جوینی بی قید و شرط امام
تمامی ائمه و بزرگان علوم ( در زمینه های مختلف ) است ، تمامی علمای شرق و
غرب بر امامت او اتفاق نظر دارند ، و تا کنون چشمها عالِمی مثل او ندیده
اند .

2. ابن أبی شیبه (239هـ) :
وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می‌گوید :
أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی
والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی
أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : یا بنت
رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب
إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک
، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت :
تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم
الله لیمضین لما حلف علیه ... .

المصنف ، ج8 ، ص 572 .
هنگامى که
مردم با ابى بکر بیعت کردند ، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره
مى پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و
گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر
تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این
افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .
این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه
بازگشتند ، دخت گرامى پیامبربه على (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من
آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها
بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد !

ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می‌کند :

حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم
بررسی سند روایت :

محمد بن بشر :
مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :
قال عثمان بن سعید الدارمى ، عن یحیى بن معین : ثقة .
و قال أبو عبید الآجرى : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبى عروبة فقال : هو أحفظ من کان بالکوفة .

تهذیب الکمال ، ج24 ، ص533 .
ابو عبید گوید
: از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه ، گفت :
او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است .
و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :
و کان ثقة ، کثیر الحدیث .
و قال النسائى ، و ابن قانع : ثقة .
و قال ابن شاهین فى " الثقات " : قال عثمان بن أبى شیبة : محمد بن بشر ثقة ثبت .
تهذیب التهذیب ، ج9 ، ص 74 .
عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب :
مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :
و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و
عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فى نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم
وأحفظهم وأکثرهم روایة .
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیى بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات .
و قال أبو زرعة ، و أبو حاتم : ثقة .
و قال النسائى : ثقة ثبت .

و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا .
تهذیب الکلمال ، ج19 ، ص127 .
و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :
قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش : فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا . )
و قال أحمد بن صالح : ثقة ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فى حدیث نافع منه .
تهذیب التهذیب ، ج7 ، ص 40 .
زید بن أسلم القرشى العدوى :
وی از روات ، بخاری ، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص ، هیچ تردیدی وجود ندارد .
مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعة ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائى ، و ابن خراش : ثقة .
و قال یعقوب بن شیبة : ثقة من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن .

تهذیب الکمال ، ج10 ، ص17 .
أسلم القرشى العدوى ، أبو خالد و یقال أبو زید ، المدنى ، مولى عمر بن الخطاب :
وی نیز از روات بخاری ، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه
است و از آن‌جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت ، عادل هستند ، در
وثاقت وی نمی توانند تردید کنند .
مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :

أدرک زمان النبى صلى الله علیه وسلم .
و قال العجلى : مدینى ثقة من کبار التابعین . و قال أبو زرعة : ثقة .
تهذیب الکمال ،‌ ج2 ، ص530 .
در نتیجه سند این روایت صحیح است .
3 . علامه بلاذری (270هـ) :
إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ،
فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب
! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک .

انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون
على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد
که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(علیها
السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب!
آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این
کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر مى سازد .

بررسی سند روایت :
بلاذری ، روایت را با این سند نقل می‌کند :
المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر ...
مدائنی :
ذهبی در باره وی می‌نویسد‌:
المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن
محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف
التصانیف ، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ،
مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد .

در ادامه از قول یحی بن معین می‌نویسد :
قال یحیى : ثقة ثقة ثقة .( قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی .
یحیى بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد
اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی
خثیمة می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او
این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است .

و نیز نقل می‌کند :
وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک .
سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 10 - ص 401
أبو الحسن
مدائنی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر
این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به
شمار می رفت .

و ابن حجر می‌نویسد :
قال
أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد
ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . (
إسناد )

لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.
أبو قلابة می
گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم ، ابا عاصم گفت :‌ این حدیث را
از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن
مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت : پاک و منزه
است خدا ،أبو الحسن مدائنی استاد در علم حدیث است .

در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای
عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این
روایت را نقل نموده کافی است .
وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک .
لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.
أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود .
مسلمة بن محارب :
ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو ، اشکال مجهول بودن این شخص ، مردود است .
الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490 .
سلیمان التِیْمی :
مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :
قال الربیع بن یحیى عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلى الله علیه وسلم تغیر لونه .
تهذیب الکمال ج 12،
ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531و الجرح
والتعدیل: ج4 ، ص 124 ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت
:‌ احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم ، هر وقت حدیثی از پیامبر
اکرم نقل می نمود رنگش (صورتش) تغییر می کرد .

قال أبو بحر البکراوی عن شعبة شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین.
تهذیب التهذیب ج 4،
ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 ؛ تهذیب الکمال ج 12، ص8 ،
ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

أبوبحرالبکراوی ازشعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت:‌ شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است .
وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقة .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که می گفت : سلیمان التیمی‌ فردی مورد وثوق و اعتماد است .
قال ابن معین والنسائی ثقة .
تهذیب
التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛ تهذیب
الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ،
رقم 2531.

یحیی بن معین و نَسائی نیز او را ثقه و مورد اطمینان می دانند .
قال العجلى تابعی ثقة فکان من خیار أهل البصرة .
م
عرفة الثقات
ج 1، ص 430، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 670 ؛ تهذیب التهذیب ج 4،
ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال ج 12، ص8 ،
ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او می گوید : او از طبقه تابعین
است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است .
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی می گوید :‌
کان ثقة کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداة بوضوء عشاء الآخرة .
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج7 ، ص 188، ترجمه سلیمان التیمی ، رقم 3198، چاپ دار الکتب العلمیة ـ بیروت .
او فردی مورد
وثوق است ، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و از عابدین و مجتهدین بود ،
تمامی شب را به نماز خواندن می گذراند و نماز صبحش را با وضوی نماز عشاء
شب گذشته اش می خواند .

قال الثوری حفاظ البصرة ثلاثة فذکره فیهم .
تهذیب
التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب
الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ،
رقم 2531و الجرح والتعدیل: ج4 ، ص 124، ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

از سفیان الثوری نقل می کنند که می گفت :‌ حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند ، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می‌ دانست .
قال ابن المدینی عن یحیى ما جلست إلى رجل اخوف لله منه .
تهذیب
التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب
الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، أبو المعتمر البصری ،
رقم 2531.

علی بن المدینی از یحیى (بن سعید قطان) نقل می کند
که می گفت :‌ درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم . (
کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او
ندیدم ) .

قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیى بن سعید یثنی على التیمی وکان عنده عن أنس أربعة عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب
التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال
ج 12، ص11 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.
محمد بن علی
الوراق از أحمد بن حنبل نقل می کند که می‌ گفت : یحیى بن سعید (قطان)
سلیمان التیمی را مدح و ثناء می کرد و می گفت ، 14 روایت از انس بن مالک
نزد سلیمان بود (یعنی 14 روایت بدون واسطه از انس نقل می نمود) ولی روایات
او را (یحیی) ذکر نکرد .

ابن حبان در کتاب الثقات می گوید :
کان من عباد أهل البصرة وصالحیهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة .
الثقات ج4، ص 300، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج 4، ص 177، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 .
سلیمان
التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد وثوق و دقیق و متقن
بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت می داد .

عبدالله بن عون :
برخی اشکال کرده‌اند که روایت در این جا مقطوع است ؛ چرا که وی
از صحابه روایتی نقل نکرده است ؛ در حالی که صفدی ،‌از علمای بزرگ اهل سنت
در مورد ابن عون می گوید :
کان یمکنه السماع من طائفةٍ من الصحابة .
الوافی بالوفیات ج 17، ص 390، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی ، رقم 320.
حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص دارد ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل می کند :‌
أخبرنا بکار بن محمد قال : کان بن عون یتمنى أن یرى
النبی ، صلى الله علیه وسلم ، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا
شدیدا ...
الطبقات الکبری ج7 ، ص 198، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم :‌ 3232 ، چاپ دارالکتب العلمیة (بیروت - لبنان)
ابن عون خیلی
دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه (وآله) و سلم ، (بالاخره این توفیق
نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببیند و بخاطر
این دیدار بسیار خوشحال بود...

حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد ، باز هم ضرری به این روایت نمی
زند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت ، شعبه بن حجاج در باره وی می گوید :
شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره .
مقدمة الجرح والتعدیل: 145.
شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است .
و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :
قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم
یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینة من القاسم وسالم، وبالبصرة من الحسن
وابن سیرین، وبالکوفة من الشعبی وإبراهیم، وبمکة من عطاء ومجاهد، وبالشام
من رجاء بن حیوة ومکحول.

به قدری
روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد
. اساتید او در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در
کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن
حیوة و مکحول بودند .

و نیز مزی در تهذیب اکمال می‌نویسد :

قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا.
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 397 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی می گفت : اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم .
قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان
الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب،
ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
إسماعیل بن
عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید : من آن چهار نفری را که در
مصر جمع شده اند ، ( در علم و فضل ) مانند این چهار نفری که در بصره اند
ندیدم ( یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس
نیستند) .

وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة على أربعة، فذکر هؤلاء.
وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.
معرفة الثقات ج 2 ، ص 50 ، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان ، رقم 934، چاپ : المکتبة الدار- المدینة المنورة .
أحمد بن عبدالله العجلی : اهل بصره به چهار نفر افتخار می کنند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .
وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه ، فذکرهم .
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
اصمعی به نقل
از شعبه می گوید : هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از
آنها برتر بودند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی،
وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن
عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص131 ، باب العین ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری ، رقم : 605.
محمد بن أحمد
بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد
الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت می کرد
گفت در میان قوم ( یعنی اصحاب حدیث در نزد ما ) فردی مانند ابن عون و ایوب
یافت نمی شود .

وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص133، باب الالف ، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة ، رقم : 4 ؛ الجرح والتعدیل: ج5 ، باب العین ، ص 145.
أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید : شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام .
قال حفص بن عمرو الربالی ، عن معاذ بن معاذ:
سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم
یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلى ابن عون وهو جالس.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
حفص بن عمرو
الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید : از هشام بن حسان شنیدم که می
گفت : از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را ( در علم وفضیلت )
ندیده بود ، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن
آشکار شد ، ( که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر
بود اشاره نمود

قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
ربالی گوید :
این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم ، او نیز گفت از عمر بن حبیب
شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت : چشمانم ( در فضیلت و برتری) فردی مثل
ابن عون ندیده است.

قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر
لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو على دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون،
وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتى أموت أو یموت .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 400 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.
نعیم بن حماد
ازعبدالله بن مبارک نقل می کند : حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد
از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که می گفتند اهل فضل نبود ، غیر از حیوة
وابن عون، وسفیان ،اما ابن عون : ( آنقدر با فضیلت است که ) من دوست دارم
آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او .

قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون .
تاریخ البخاری الکبیر: ج5 ، ص 163 ، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 512.
عبدالله ابن مبارک می گوید : احدی را افضل از ابن عون ندیدم .
ابن حبان می‌گوید :
من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة على أهل البدع
الثقات: ج7 ، ص3.
(ابن عون)
درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و
تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی
بس رفیع بود) .

در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح
کرده‌اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را
ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته
است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از
گفته‌های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می‌کند ؛
زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین
است و ... ، خود بهترین دلیل برای ما است .
ادامه دارد ...


  

دنباله بحث

 

از آن‌جایی که بحث تنقیص مقام امیر المؤمنین علیه السلام در میان است ، علمای اهل سنت این قضیه را با آب و تاب فراوانی نقل کرده‌اند ؛ غافل از این که عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمنان خدا نه یکبار که چندین بار جمع کرده است .

رملة بنت شیبة ، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد . ابن عبد البر در این زمینه می‌نویسد :

رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.

الاستیعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .

رملة ، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد .

و شیبة از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است ؛ چنانچه ابن حجر می‌نویسد :

رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل أبوها یوم بدر کافرا .

الإصابة، ج 8، ص 142 - 143 رقم 11192.

رمله ، دختر شیبه ... پدرش در جنگ بدر کشته شد ، در حالی که کافر بود .

در حالی که نوشته‌اند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا ! نیز همسر عثمان بوده است . ابن اثیر در اسد الغابة می‌نویسد :

ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله علیه وسلم بابنته رقیة وهاجرا کلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتین ثم عاد إلى مکة وهاجر إلى المدینة .

أسد الغابة، ج 3، ص 376 .

زمانی که عثمان اسلام آورد‌ ، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد ، هر دوی آن‌ها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند ، سپس وقتی از آن‌جا بازگشتند ، به مدینه مهاجرت کردند .

علاوه براین ، عثمان با أم البنین بنت عیینة و فاطمة بنت الولید بن عبد شمس نیز ازدواج کرده است ؛ در حالی که پدر هر دوی آن‌ها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بوده‌اند .

اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان این عمل حرام را بارها و بارها مرتکب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پیامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنین کاری را به امیر المؤمنین نداد و نعوذ بالله می‌خواست حلال خدا را حرام کند ؟ پس معلوم می‌شود که یا قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل از اختراعات بنی امیه و برای تنقیص مقام امیر المؤمنین است ، یا پیامبر اسلام دختری غیر از صدیقه طاهره نداشته است؟

5 . از دلایلی که دروغ بودن این قضیه را روشن می‌سازد ، این است که بسیاری از علمای اهل سنت و از جمله ضیاء المقدسی گفته‌اند :

عن قتادة ، قال : ولدت خدیجة لرسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) : عبد مناف فی الجاهلیة ، وولدت له فی الاسلام غلامین ، وأربع بنات : القاسم ، وبه کان یکنى : أبا القاسم ، فعاش حتى مشى ، ثم مات ، و عبد الله ، مات صغیرا . وأم کلثوم . وزینب . ورقیة . وفاطمة ... .

البدء والتاریخ ، ج 5 ، ص 16 و ج 4 ، ص 139 .

قتاده گفته است : خدیجه برای نبی مکرم اسلام ، در عهد جاهلیت ، عبد مناف را به دنیا آورد و بعد از اسلام ، دو پسر و چهار دختر به نام های : قاسم ـ به خاطر او کنیه پیامبر را «ابوالقاسم » گذاشتند ، آن قدر زنده بود که می‌توانست راه برود بعد از آن فوت کرد ـ و عبد الله که خردسال فوت کرد ، و ام کلثوم ، زینب ، رقیه و فاطمه را به دنیا آورد .

شهاب الدین قسطلانی بعد از نقل سخن مقدسی می‌نویسد :

وقیل : ولد له ولد قبل المبعث ، یقال له : عبد مناف ، فیکونون على هذا اثنی عشر ، وکلهم سوى هذا ولد فی الاسلام بعد المبعث .

المواهب اللدنیة ، ج 1 ، ص 196 .

گفته‌اند که که خدیجه قبل از مبعث یک پسر برای او به دنیا آورد که به او عبد مناف می‌گفتند ، غیر از عبد مناف بقیه فرزندان پیامبر بعد از مبعث متولد شده است .

و ابن عبد البر در الإستیعاب می‌نویسد :

وقال الزبیر ولد لرسول الله صلى الله علیه وسلم القاسم وهو أکبر ولده ثم زینب ثم عبد الله وکان یقال له الطیب ویقال له الطاهر ولد بعد النبوة ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة .

الاستیعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1818 .

زبیر گفته : نخستین فرزند رسول خدا که به دنیا آمد ، قاسم بود و او از همه بزرگتر بود ، پس او زینب ، و پس از وی عبد الله که به وی طیب و یا طاهر نیز می‌گفتند بعد از نبوت متولد شد ، پس از آن ام کلثوم ، سپس فاطمه و پس از وی رقیه به دنیا آمدند .

از طرف دیگر نوشته‌اند که رقیه ، کوچکترین دختر رسول خدا و حتی از حضرت زهرا سلام الله علیها نیز کوچکتر بوده است . چنانچه ابن کثیر دمشقی می‌نویسد :

أکبر ولده علیه الصلاة والسلام القاسم ، ثم زینب ، ثم عبد الله ، ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة ...

بزرگترین فرزند ، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قاسم ، و پس از آن ، زینب ، عبد الله ، ام  کلثوم ، فاطمه و پس از آن رقیه بوده است .

با این تفصیل ، چگونه می‌توان این سخن اهل سنت را تصدیق کرد که رقیه با عثمان ازدواج کرده ، بعد با او به حبشه مهاجرت نموده و حتی در داخل کشتی فرزندی از او سقط شده است !!! . با این که می‌دانیم ، هجرت اول به حبشه در سال پنجم بعد از بعثت بوده است .

و همچنین بسیاری از علمای اهل سنت نوشته‌اند که ام کلثوم رقیه قبل از این که با عثمان ازدواج کند در عقد پسران أبی لهب بوده‌اند و بعد از آن که سوره تبّت در حق أبی لهب نازل شد ، وی به فرزندانش دستور داد که دختران رسول خدا را طلاق بدهند . ابن أثیر  در اسد الغابة می‌نویسد :

قد زوج ابنته رقیة من عتبة بن أبی لهب وزوج أختها أم کلثوم عتیبة بن أبی لهب فلما نزلت سورة تبت قال لهما أبوهما أبو لهب وأمهما أم جمیل بنت حرب بن أمیة حمالة الحطب فارقا ابنتی محمد ففارقاهما ...

أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 5 - ص 456 .

رسول خدا ، دخترش رقیه را به عتبه پسر أبی لهب و ام کلثوم را به عتیبه پسر دیگر ابولهب داد ، وقتی سوره تبت نازل شد ، ابولهب و همسرش ام جمیل که همان «حمالة الحطب » باشد ، به پسرانش دستور دادند که دختران محمد را طلاق دهند . پس آن‌ها را طلاق دادند ...

در حالی که می‌دانیم ، سوره تبت در زمانی نازل شده است که مسلمین در شعب أبی طالب در محاصره بودند . سیوطی در الدر المنثور می‌نویسد :

وأخرج أبو نعیم فی الدلائل عن ابن عباس قال ما کان أبو لهب الا من کفار قریش ما هو حتى خرج من الشعب حین تمالأت قریش حتى حصرونا فی الشعب وظاهرهم فلما خرج أبو لهب من الشعب لقى هندا بنت عتبة ابن ربیعة حین فارق قومه فقال یا ابنت عتبة هل نصرت اللات والعزى قالت نعم فجزاک الله خیرا یا أبا عتبة قال إن محمدا یعدنا أشیاء لا نراها کائنة یزعم أنها کائنة بعد الموت فما ذاک وصنع فی یدی ثم نفخ فی یدیه ثم قال تبا لکما ما أرى فیکما شیئا مما یقول محمد فنزلت تبت یدا أبى لهب قال ابن عباس فحصرنا فی الشعب ثلاث سنین وقطعوا عنا المیرة حتى أن الرجل .

الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 6 - ص 408

 و محاصره در شعب أبی طالب در سال ششم هجری و بعد از هجرت به حبشه بوده است .

با این حال چگونه می‌توان تصدیق کرد که همسر عثمان دختر پیامبر بوده است ؟

6 . محمد بن اسماعیل بخاری می‌نویسد ، شخصی پیش عبد الله بن عمر آمد و از او سؤالاتی کرد ؛ از جمله نظر او را در باره عثمان و امام علی علیه السلام پرسید ، وی در مقایسه بین عثمان و حضرت علی علیه السلام می‌گوید :

أَمَّا عُثْمَانُ فَکَأَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَأَمَّا أَنْتُمْ فَکَرِهْتُمْ أَنْ تَعْفُوا عَنْهُ وَأَمَّا عَلِیٌّ فَابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَخَتَنُهُ ... .

صحیح البخاری - البخاری - ج 5 - ص 157 .

اما عثمان ، خداوند از گناه او ( فرار عثمان در جنگ احد ) درگذشت ؛ ولی شما دوست ندارید که او را ببخشید ، اما علی علیه السلام پس او پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و داماد او است .

ملاحظه می‌فرمایید که دفاع عبد الله بن عمر از عثمان فقط در این مطلب خلاصه می‌شود که خداوند از گناه فرار وی در جنگ احد درگذشته است ؛ ولی صحابه‌ای که علیه او خروج کردند ، او را نبخشیده و عثمان را کشتند ؛ ولی این که عثمان داماد پیامبر نیز باشد ، متذکر نمی‌شود . اما نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام استدلال می‌کند که او پسر عموی پیامبر و داماد آن حضرت است .

اگر عثمان داماد پیامبر بود ، باید ابن عمر به آن استدلال می‌کرد ؛ زیرا وی تمام تلاش خود را می‌کند که در برابر هر نوع تهمتی را از عثمان دفع کند و معنا ندارد که وقتی دلیل قویتری همانند دامادی پیامبر وجود دارد ، وی به دلیل سخیف و ضعیف استدلال کند ؛ زیرا عفو خداوند فقط شامل کسانی می‌شود که بعد از فهمیدن زنده بودن پیامبر از فرار دست کشیده و برگشتند و شامل عثمان که بعد از سه روز برگشت ، نمی‌شود . حتی اگر فرض کنیم که عفو خداوند شامل عثمان نیز می‌شود ، سبب نخواهد شد که خداوند تمامی گناهان او را که حتی بعد از آن نیز انجام داده بخشیده باشد ؛ بلکه حداکثر شامل فرار او در همان جنگ می‌شود .

بنابراین شایسته بود که اگر دامادی عثمان صحت داشت ، به آن استناد می‌کرد .

7 . حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از غصب فدک توسط ابوبکر به مسجد آمد و خطبه غرائی خواند که بسیاری از علمای اهل سنت آن را نقل کرده‌اند . آن حضرت در بخش‌های از این خطبه می‌فرماید :

أنا فاطمة بنت محمد أقول عودا على بدء ، وما أقول ذلک سرفا ولا شططا... فإن تعزوه تجدوه أبی دون نسائکم وآخا ابن عمی دون رجالکم ، فبلغ الرسالة صادعا بالرسالة ناکبا عن سنن مدرجة المشرکین ، ضاربا لثجهم آخذا بأکظامهم ، داعیا إلى سبیل ربه بالحکمة والموعظة الحسنة .

مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) - أبی بکر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی - ص 202 و السقیفة وفدک - الجوهری - ص 142  .

اى مردم آگاه باشید که من فاطمه و پدرم محمّد است ، گفتارم تماما یک نواخت از سر صدق بوده و از غلط و نادرستى به دور است ... اگر تحقیق کنید (پیامبر اسلام ) پدر من بود نه پدر زنان شما ، و در عقد اخوّت پسر عموى من بود نه شما .

اگر زنان عثمان دختران پیامبر بودند ، نباید فاطمه زهرا سلام الله علیها که سرور زنان بهشت است ، چنین سخنی بگوید و از طرف دیگر عثمان نیز می‌توانست به این سخن حضرت اعتراض کند که زنان من نیز دختران پیامبر بودند .

8 . ابن الدمشقی و محب الدین طبری می‌نویسند :

أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لعلی : أوتیت ثلاثا لم یؤتهن أحد ولا أنا ، أوتیت صهرا مثلی ولم أوت أنا مثلی ، وأوتیت زوجة صدیقة مثل بنتی ولم أوت مثلها زوجة ، وأوتیت الحسن والحسین من صلبک  ولم أوت من صلبی مثلهما ، ولکنکم منی وأنا منکم .

جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی (ع) - ابن الدمشقی - ج 1 - ص 209 و الریاض النضرة ج 2 ص 202 .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمود : یا على خداى تعالى سه گونه موهبت به تو عنایت فرموده است که به من و هیچیک از مردم ، عنایت نفرموده است :

1. پدر زنى مانند من به تو ارزانى داشته است که به من عنایت نکرده است ؛ 2. همسر پاکیزه گوهر راستگو و راست رو به تو مرحمت داشته که به من عنایت نفرموده است ؛ 3 . حسن و حسینى از پشت تو به وجود آورده است که چنان دو فرزندى از پشت من بوجود نیاورده است ؛ آرى ! من از شمایم و شما از من مى‏باشد .

در این روایت پیامبر اسلام به صراحت می‌گوید که به احدی غیر از علی علیه السلام پدر زنی مثل من داده نشده است ، معلوم می‌شود که پیامبر دختر دیگری نداشته است و گرنه چنین سخنی نمی‌فرمود .

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)


  

آیا ازدواج دو دختر پیامبر (ص) با عثمان صحت دارد ؟

 

 پاسخ :

 

 یکی از فضیلت‌هایی که برای عثمان بن عفان نقل کرده‌اند ، ازدواج با دو دختر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به نام‌های رقیه و ام کلثوم است . در این باره نظریات مختلفی وجود دارد ، اهل سنت با قاطعیت تمام بر آن پافشاری می‌کنند ؛ اما از طرف دیگر برخی از محققین شیعه بر این اعتقاد هستند که همسران عثمان هیچ کدامشان دختر پیامبر نبودند ؛ بلکه ربیبه آن حضرت و دختران خواهر حضرت خدیجه بوده‌اند و برای این احتمال دلایلی نیز ذکر کرده اند که ما بدون هیچگونه اظهار نظر این دلایل را به صورت مختصر نقل و قضاوت به عهده خوانندگان گرامی وا می گذاریم .

دوستان عزیزی که مایل به تحقیق بیشتر در این باره هستند می‌توانند به این کتاب‌ها مراجعه بفرمایند : ازواج النبی و بناته ، تألیف الشیخ نجاح الطائی و الصحیح من سیرة النبی الأعظم نوشته سید جعفر مرتضی و... .

اما دلایلی که در این باره آورده شده است :

 1 . عدم وجود رابطه صمیمانه بین پیامبر و دیگر دختران آن حضرت :

با رجوع به سیره نبی مکرم اسلام و دقت در آن ، در می‌یابیم که روایات بسیاری از رابطه بسیار صمیمانه نبی مکرم اسلام و دختر بزرگوارش صدیقه طاهره سلام الله علیها حکایت می‌کند ؛ تا جایی هر زمانی پیامبر اسلام به سفر می‌رفت ، آخرین کسی که با او خدا حافظی می‌کرد ، فاطمه زهرا بود و وقتی از سفر بر می‌گشت ، قبل از هر کاری به دیدار فاطمه می‌رفت و در خانه او را می‌زد . روایات فراوانی در کتاب‌های شیعه و سنی  این رابطه بسیار صمیمانه را ثابت می‌کند ؛ از جمله بسیاری از علمای شیعه و سنی یکی از القاب آن حضرت را « ام أبیها » نقل کرده‌اند . ابن حجر عسقلانی در تهذیب و الإصابه ، ذهبی در سیر اعلام النبلاء و الکاشف خود نوشته‌اند :

فاطمة الزهراء ... کانت تکنى أم أبیها .

الإصابة - ابن حجر - ج 8 - ص 262 و سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 2 - ص 118 119 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة - الذهبی - ج 2 - ص 514 و تهذیب الکمال - المزی - ج 35 - ص 247 و أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 5 - ص 520 و الاستیعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1899 .

اما هیچ روایتی ؛ حتی یک روایت ضعیف نیز در  کتاب‌های شیعه و سنی نقل نشده است که پیامبر اسلام حتی یکبار درِ خانه رقیه و ام کلثوم را زده باشد . چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم این رابطه بسیار صمیمانه را با دیگر دختران خود نداشته‌ است ؛ نه در مدینه و نه حتی در مکه ؟ مگر نه این که به ادعای اهل سنت آن‌ها نیز یادگار خدیجه بودند ؟

هر چند که فاطمه زهرا از هر نظر از تمامی زنان عالم متمایز بوده است ؛ ولی اگر پیامبر دختری غیر از فاطمه داشت ، شایسته بود که این رابطه صمیمانه بین آن‌ها نیز وجود داشته باشد .

و یا در زمانی که کفار قریش پیامبر اسلام را آزار و اذیت می‌کردند ، دیگر دختران رسول خدا کجا بودند که از پدر حمایت کنند ؟ بخاری و مسلم در صحیحشان نوشته‌اند :

عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی عِنْدَ الْبَیْتِ وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالْأَمْسِ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ أَیُّکُمْ یَقُومُ إِلَى سَلَا جَزُورِ بَنِی فُلَانٍ فَیَأْخُذُهُ فَیَضَعُهُ فِی کَتِفَیْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ فَانْبَعَثَ أَشْقَى الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَضَعَهُ بَیْنَ کَتِفَیْهِ قَالَ فَاسْتَضْحَکُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ یَمِیلُ عَلَى بَعْضٍ وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ لَوْ کَانَتْ لِی مَنَعَةٌ طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَاجِدٌ مَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ فَجَاءَتْ وَهِیَ جُوَیْرِیَةٌ فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَیْهِمْ تَشْتِمُهُمْ .

صحیح البخاری - البخاری - ج 1 - ص 65 و صحیح مسلم - مسلم النیشابوری - ج 5 - ص 179 .

از ابن مسعود روایت شده است که گفت : هنگامى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در برابر خانه کعبه نماز مى‏گزارد ، ابو جهل و همدستانش در نزدیکى خانه نشسته بودند و یک روز قبل از آن ، بچه شترى نحر شده بود . ابوجهل به همدستان خود گفت : کدامیک از شما حاضر است برود و شکمبه آن شتر را بیاورد و هنگامى که محمد صلّى اللّه علیه و آله در سجده است ، آن ها را روى شانه او بیفکند ؟ بدترین آنها پیشقدم شد و دستور ابو جهل را عملى ساخت . در حالی که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در سجده بود ، آن شکمبه آلوده را روى شانه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله افکند . ابو جهل و همدستانش از مشاهده این منظره بسیار خندیدند به طوری که بعضى از آن ها از شدت خنده به روى دیگرى مى‏افتاد !

ابن مسعود مى‏گوید : من در این هنگام گوشه‏اى ایستاده بودم و جریان را مشاهده مى‏کردم ، لیکن جرئت آن را نداشتم که شکمبه را از روى شانه حضرتش بردارم . پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله همچنان در حال سجده بود و سر از سجده برنمى‏داشت تا این که مردى به حضور حضرت زهرا علیها السّلام شتافت و جریان را به عرض رسانید . حضرت فاطمه علیها السّلام در حالی که از شنیدن این سخن به شدت ناراحت شده بود ، آمد و آن را از روى دوش حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله برداشت و آن ها را مورد شماتت و ملامت قرار داد .

در تمامی گرفتاری‌هایی که برای نبی مکرم اسلام پیش می‌آمد ، تنها کسی که می‌آمد پدر را دلداری می‌داد ، زخم‌های او را مداوا می‌کرد ، فاطمه زهرا بود . اگر آن‌ها نیز دختر رسول خدا بودند ، شایسته بود که آن‌ها نیز فاطمه را در دفاع از پدر یاری کنند .

بعد از جنگ احد که صورت نبی مکرم زخمی شده بود ،  رقیه و ام کلثوم کجا بودند که همانند فاطمه بیایند و زخم‌های پدر را شستشو بدهند ؟

مگر نه این که به قول آن‌ها ، آن دو نیز دختران پیامبر بودند ؛ پس چرا هیچ نوع رابطه‌ای بین پیامبر اسلام با دختران دیگرش نقل نشده است ؟

2 . در قضیه مباهله که پیامبر تمام بستگان درجه یک خود را انتخاب کرد ، چرا دیگر دختران خود را نبرد و از بین «نساء» خود فقط فاطمه را انتخاب کرد ؟

مسلم در صحیح خود می‌نویسد :

عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ ... وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی .

صحیح مسلم ، ج 5 ، ص  23، کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علی بن أبی طالب، ح 32 .

عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش (سعد بن ابی وقاص) نقل کرده است که معاویه سعد را امر کرد و گفت : تو را چه مانع است که ابوتراب (على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ) را دشنام دهى ؟ (سعد) گفت : من سه چیز (سه فضیلت) را از او در خاطر دارم ، که رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ درباره وى فرموده است ، هرگز وى را دشنام نخواهم داد. چنانچه من یکى از این سه فضیلت را مى داشتم از شتران سرخ مو برایم محبوبتر بود ... وقتى این آیه نازل گردید : (... فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ...) پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ على و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را فراخواند و فرمود : «خدایا، اینان اهل من هستند ».

آیا «نساءنا » شامل دیگر دختران پیامبر نمی‌شد ، یا پیامبر دختر دیگری غیر از صدیقه طاهره نداشت ؟

3 . چرا هیچ کس از دیگر دختران پیامبر خواستگاری نکردند ؟

قضیه دیگری که بطلان این قضیه را روشن می‌کند ، این است که در هیچ جایی از تاریخ ثبت نشده است که در مدینه ، احدی از مهاجرین و یا انصار به خواستگاری ام کلثوم رفته باشد ؛ با این که برای خواستگاری از فاطمه زهرا و رسیدن به افتخار دامادی پیامبر ، بر یکدیگر پیش دستی می‌کردند و هر کس دوست داشت این افتخار نصیب او شود . آیا ام کلثوم دختر پیامبر نبود یا اصلاً چنین دختری وجود خارجی نداشت ؟

4. حرمت جمع بین دختران رسول خدا و دختران دشمن خدا :

علما و محدثین اهل سنت برای خرده گیری از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده‌اند که آن حضرت در زمانی که فاطمه سلام الله علیها همسر او بود ،  دختر ابو جهل را نیز خواستگاری کرد . این امر باعث شد که صدیقه طاهره ناراحت شده و شکایت خود را پیش پیامبر ببرد !! پیامبر اسلام وقتی از این قضیه با خبر شدند ، با عصبانیت به مسجد آمد و فرمود :

وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .

صحیح البخاری - ج 4 - ص 212 213

فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند ، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع ‌شود .

و در روایت دیگری نوشته‌اند که آن حضرت فرمود :

إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا .

صحیح البخاری ج 6، ص 158، ح 5230، کتاب النکاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِی الْغَیْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحیح مسلم،  ج 7، ص 141، ح 6201، کتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِیِّ عَلَیْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .

علی (علیه السلام) اگر می‌خواهد دختر ابوجهل را بگیرد ، باید دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پار? تن من است ، آن‌چه که موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا می‌رنجاند ... .

ادامه دارد ....


  

حدیث منزلت امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام را ثابت می کند ؟

 ما با مدرک ثابت می کنیم :

این روایت در بسیاری از کتاب‌های اهل سنت نقل شده که حتی می‌توان در باره آن ادعای تواتر کرد ؛ چنانچه برخی از علمای اهل سنت به این مطلب تصریح کرده‌اند . از آن‌جایی که دو کتاب بخاری و مسلم ، صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت بعد از قرآن به شمار می‌آیند ، ما فقط روایاتی را که در این دو کتاب آمده ، نقل و نتیجه‌گیری خواهیم کرد .

 محمد بن اسماعیل بخاری در الجامع الصحیح می‌نویسد :

 عَنْ سَعْدٍ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِیٍّ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى .

 صحیح البخاری ، ج 4 - ص 208 .

 رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت على علیه السّلام فرمود : آیا خرسند نیستى از این که منزلت تو در نزد من ، مساوى با منزلت هارون علیه السّلام در نزد موسى علیه السّلام باشد ؟ .

 عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ إِلَى تَبُوکَ وَاسْتَخْلَفَ عَلِیًّا فَقَالَ أَتُخَلِّفُنِی فِی الصِّبْیَانِ وَالنِّسَاءِ قَالَ أَلَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدِی .

 صحیح البخاری ، ج 5 - ص 129 .

 هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عازم جنگ تبوک شد حضرت على علیه السّلام را به جانشینى خود در مدینه تعیین فرمود

حضرت على علیه السّلام که چنان انتظارى نداشت به عرض مبارک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تقدیم داشت : آیا مرا به جانشینى خود در میان زنان و فرزندان، معین مى‏فرمائى ؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود : آیا خرسند نیستى از اینکه منزلت تو نسبت به من ، برابر منزلت هارون علیه السّلام نسبت به حضرت موسى علیه السّلام باشد و از هیچ جهتى میان تو و او تفاوتى نیست ، تنها تفاوت آن است که پیغمبرى پس از من مبعوث نمى‏شود .

 و مسلم نیشابوری نیز در صحیح خود می‌نویسد :

 عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِیٍّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی قَالَ سَعِیدٌ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُشَافِهَ بِهَا سَعْدًا فَلَقِیتُ سَعْدًا فَحَدَّثْتُهُ بِمَا حَدَّثَنِی عَامِرٌ فَقَالَ أَنَا سَمِعْتُهُ فَقُلْتُ آنْتَ سَمِعْتَهُ فَوَضَعَ إِصْبَعَیْهِ عَلَى أُذُنَیْهِ فَقَالَ نَعَمْ وَإِلَّا فَاسْتَکَّتَا .

 صحیح مسلم ، ج 7 - ص 120 .

 سعید بن مسیّب از عامر بن سعد بن ابى وقّاص از پدرش روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حضرت على علیه السّلام فرمود : منزلت تو در نزد من ، برابر با منزلت هارون علیه السّلام در نزد حضرت موسى علیه السّلام است ؛ جز این که پیغمبرى پس از من مبعوث نمى‏شود .

 سعید بن مسیّب گفته است : آرزویم این بود که این حدیث را خودم از سعد بشنوم ، در ملاقاتى که با سعد دست داد حدیث مزبور را که از عامر شنیده بودم به اطلاع او رسانیدم . سعد گفت : آرى ، «حدیث منزلت» را خودم شنیده‏ام سپس دو انگشت را ، یکى در گوش راست و دیگرى در گوش چپ گذاشت و گفت : آرى ! با این دو گوش ، حدیث منزلت را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده‏ام و اگر بر خلاف آنچه شنیده‏اى ، شنیده باشم ، امیدوارم شنوائى هر دو گوش را از دست بدهم ! .

 عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ قَالَ خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ تُخَلِّفُنِی فِی لنِّسَاءِ وَالصِّبْیَانِ فَقَالَ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَیْرَ أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاذٍ حَدَّثَنَا أَبِی حَدَّثَنَا شُعْبَةُ فِی هَذَا الْإِسْنَادِ .

 صحیح مسلم ، ج 7 - ص 120 .

 عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ سَعْدٍ عَنْ سَعْدٍ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ لِعَلِیٍّ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى .

 صحیح مسلم ، ج 7 - ص 121 .

 عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ فِی بَعْضِ مَغَازِیهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتَنِی مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْیَانِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِی وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ یَوْمَ خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لَهَا فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا فَأُتِیَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِی عَیْنِهِ وَدَفَعَ الرَّایَةَ إِلَیْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی .

 صحیح مسلم ، ج 7 - ص 120 – 121 .

 در یکى از روزها، معاویة بن ابى سفیان به سعد بن أبی وقاص دستور داد تا به حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام ناسزا بگوید ! سعد از دستور او سرپیچى کرد .

 معاویه از وى پرسید : چرا على را آماج ناسزا و دشنام نمى‏سازى ؟ سعد گفت : به دلیل‌ آن که که سه خصلت از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در شأن على علیه السّلام شنیدم که با توجه به آن ها ، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت ، اقدام نمى‏کنم و هر گاه یکى از آن ها براى من بود ، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد ، به شمار مى‏آوردم .

 1. در بعضی از جنگ‌ها رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را به جانشینى خود ، در مدینه باقى گذاشت و حضرت على علیه السّلام به عرض رسانید :

 یا رسول الله ! مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف مى‏دارى ! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ او ، فرمود : آیا خرسند نیستى از این که منزلت تو نسبت به من ، همانند نسبت و منزلت هارون علیه السّلام ، به حضرت موسى علیه السّلام باشد ؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمى‏شود ؟

 2 . در روز جنگ خیبر ، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم ، مى‏فرمود : پرچم اسلام را به دست کسى به اهتزاز مى‏آورم که خدا و رسول را دوست مى‏دارد و خدا و رسول هم ، او را دوست مى‏دارند ! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار چنان عطیّه‏اى بودیم و دست ها از آستین بیرون آورده تا پرچم اسلام را در اختیار بگیریم ، همان زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود : على را به حضورم بیاورید . على علیه السّلام را در حالى به حضور حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعوت کردند که حضرتش به درد چشم دچار بود ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آب دهان مبارک را در چشم حضرت على علیه السّلام چکانید ، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یادبود نصرت الهى بود ، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على علیه السّلام ، فتح و پیروزى نصیب اسلام شد .

 3 . هنگامى که آیه مباهله «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ » ( آل عمران / 61) نازل شد ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، حضرت على علیه السّلام و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را به حضور طلبید و فرمود : بار پروردگارا ! اینان اهل بیت من هستند .

تواتر حدیث منزلت :

 حاکم حسکانی از بزرگان اهل سنت ، بعد از نقل حدیث منزلت می‌نویسد :

 وهذا [ ها ] حدیث المنزلة الذی کان شیخنا أبو حازم الحافظ یقول : خرجته بخمسة آلاف إسناد ! ! !

 شواهد التنزیل - الحاکم الحسکانی - ج 1 - ص 195 – 196 .

 این همان حدیث منزلت است که شیخ ما (استاد ما) ابوحازم حافظ (درباره اش) مى گفت : من آن را به پنج هزار سند استخراج کرده ام .

 آیا غیر از این حدیث ، حدیث دیگری در کتاب‌های اهل سنت یافت می‌شود که پنج هزار سند داشته باشد ؟

 و ابن عبد البر ، یکی دیگر از استوانه‌های اهل سنت بعد از نقل حدیث می‌نویسد :

 وهو من أثبت الآثار وأصحها رواه عن النبی صلى الله علیه وسلم سعد بن أبی وقاص وطرق حدیث سعد فیه کثیرة جدا قد ذکرها ابن أبی خیثمة وغیره ورواه ابن عباس وأبو سعید الخدری وأم سلمة وأسماء بنت عمیس وجابر بن عبد الله وجماعة یطول ذکرهم .

 الاستیعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1097 .

 حدیث منزلت ، از ثابت‌ترین و صحیح‌ترین روایاتی است که سعد بن أبی وقاص از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است . طرق حدیث سعد بسیار زیاد است که آن‌ها را ابن أبی خیثمه و دیگران نقل کرده‌اند . و همچنین این روایت را ابن عباس ، ابو سعید خدری ، ام سلمه ، اسماء بنت عمیس ، جابر بن عبد الله و بسیاری دیگر که ذکر نام آن‌ها به درازا خواهد کشید ، نقل کرده‌اند .

 و مزی نیز در تهذیب الکمال می‌نویسد :

 وروى قوله علیه السلام : " أنت منی بمنزلة هارون من موسى " جماعة من الصحابة ، وهو من أثبت الآثار وأصحها ، رواه عن النبی صلى الله علیه وسلم : سعد بن أبی وقاص ، وابن عباس ، وأبو سعید الخدری ، وجابر بن عبد الله ، وأم سلمة ، وأسماء بنت عمیس ، وجماعة یطول ذکرهم .

 تهذیب الکمال - المزی - ج 20 - ص 483 – 484 .

 حدیث منزلت را جماعتی از صحابه نقل کرده‌اند که از صحیح‌ترین و ثابت‌ترین آثار به شمار می‌آید . این روایت را از نبی مکرم اسلام ؛ سعد بن أبی وقاص ، ابن عباس ، ابو سعید خدری ، جابر بن عبد الله ، ام سلمه ، اسماء بنت عمیس و بسیاری دیگر که ذکر نام آن‌ها به درازا خواهد کشید ، نقل کرده‌اند .

 و محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی ، در کفایة الطالب ، صفحه 283 می‌نویسد :

 هذا حدیث متفق على صحته رواه الائمة الحفاظ ، کأبى عبد الله البخارى فی صحیحه ، ومسلم ابن الحجاج فی صحیحه ، وأبى داود فی سننه ، وأبى عیسى الترمذى فی جامعه ، وأبى عبد الرحمان النسائی فی سننه ، وابن ماجة القزوینی فی سننه ، واتفق الجمیع على صحته حتى صار ذلک اجماعا منهم ، قال الحاکم النیشابورى هذا حدیث دخل فی حد التواتر .

 این حدیثى است که اتفاق شده بر صحت آن ، روایت کردند آن را امامان حافظان احادیث مانند ابى عبد الله بخارى در صحیح خود ، ومسلم بن حجاج در صحیح خود ، وابى داود در سنن خود ، و ابى عیسى ترمذى در جامع خود ، وابى عبد الرحمن نسائى در سنن خود ، وابن ماجهء قزوینى در سنن خود ، و همگى اتفاق کردند بر صحت این حدیث تا آن جا که به اجماع آنان رسید ، حاکم نیشابورى گفت : این حدیثى است که در حد تواتر داخل شده است .

 پس در صحت سند این روایت هیچ شک و شبهه‌ای نیست .

ادامه دارد...


  
   مدیر وبلاگ
جواب دادن به شبهه ها
من فردی هستم که خود را نوکر مهدی می نامم عاشق مهدی اما دلش را خیلی شکستم امیدوارم که منتقم آل عبا بیاید و از قاتلین مادر انتقام بگیرد به امید آن روز صلوات...
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :33
بازدید دیروز :86
کل بازدید : 212083
کل یاداشته ها : 43


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ